مي گويند اول
گِل مي شود و بعد جوب و آخر رود و بچه ها از ترس سيل به سينه ي مادرهاي شان مي چسبند . بچه ها
.« هر كي بيشتر آب جم كنه خدا مي بردش بهشت » : تشت هاي آب مي گرداندند توي كپرها و مي گفتند
« !؟ تو نمي خواي بري بهشت » : گفتم
.« ننم مي گه هر كي مرد خونشون باشه مي برندش بهشت » : گفت
آستينش را پشت هم مي كشيد زير دماغش و خط بي رنگ خيسي روي آستينش جا مي انداخت. چفيه اي كه
به سرم بسته بودم تا خاك ننشيند روي سرش انداختم . مثل همان موقع كه پتوها را روي سرشان انداختيم پایان قسمت چهارم
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/02 - 01:22 در داستانک